چشمان خمار دامن چين دار موهاي طلايي ابروان كماني و.......... اين تصويرِ زن نيست اين تصور مرديست كه از زن ساخته است وآن را هنرمندانه در شعرش و تابلوي نقاشي اش به تصوير مي كشد
قرن ها گذشت اما هنوز تو را نشناخته اند ادبيات پُر است از وصف تو آنها از چشمان خمارت بسيار گفتند اما از قلب مهربانت؟ هرگز..... از تاب گيسوانت بسيار سرودند اما از تنهايت؟ هرگز.... و هزاران هرگز ديگر.... چه خودخواهند مردان آن زمان كه تو را مصادره به مطلوب مي كنند اي زن تو روح عشقي و پادشاه وفا تو مقدس و پاكي چون مريم همان كه زهُدانش كشتگاه نور خدا بود و رُستنگاه پيمبر تو تجسم مهري و بعد از خداوند سزاوار پرستش آنگاه كه مادرمي شوي.
جستاري در غزل امروز جستاري در غزل امروز پيش درآمد: ابتدا قرار بود در اين مجال به بحث پيرامون غزل امروز بپردازيم اما هرگونه كنكاش بدون بررسي تبارشناسانه آن ناممكن به نظر مي رسيد. پس بدين خاطر مقاله به دو قسمت تقسيم شد: ابتدا بررسي مختصري پيرامون شكل گيري اين جريان در اواخر دهه 40 و بررسي شعر چند تن از افرادي كه بطور مشخص تر در اين سالها جريان شعر نئوكلاسيك را هدايت كرده اند؛ سپس ادامه مقاله با تحليل جزءنگرانه غزل امروز در دوجبهه موازي! درضمن براي جلوگيري از هرگونه سوء تفاهم از به كار بردن اسامي در بحث پيرامون دو جريان فرضي حاضر در غزل امروز خودداري نمودم. باتوجه به نيّت من از نوشتن اين مقاله بخش ابتدايي آن داراي ضرباهنگ تندتري بوده و بيشتر به اسامي و اشخاص مي پردازد تا آنچه در متن اين حركات مي گذشته است و بعد با رسيدن به غزل امروز با انتخاب ريتم كندتر سعي در باز كردن قابليتها ، مشكلات و نقد سطحي آنها (البته با توجه به محدوديت اين مقاله) داشته ام وگرنه نقد اين جريان ها خود مجال مفصلي را طلب مي كند. ضمنا اين نكته را نيز بايد متذكر شد كه مطمئنا ريشه غزل نئوكلاسيك نه در آنچه ذكر خواهد شد بلكه در نيما ، ايرج ميرزا وحتي پيش از آن يافت مي شود و حتي در آنچه آمده است نيز جاي نام بسياري از افرادي كه در شكل گيري وهدايت اين جريان نقش داشته اند خالي است.(1) كه مطمئنا علت گذشتن از آنها نه فراموشي ومسامحه بلكه پرداخت بيشتر به غزل امروز به جاي بيان تاريخ ها واسامي است! بخش نخست : حسين منزوي در سال 1350 مجموعه «حنجره زخمي تغزل » را به چاپ رساند دراين مجموعه، غزلهايي نظير« درياي شور انگيز چشمانت… » هرچند بسيار كم تعداد ، خبر از تغييري عمده در غزل فارسي مي دادند تغييري كه شايد تجربه هاي «ايرج ميرزا» و «عشقي » براي تلفيق زبان و دغدغه هاي نو با حفظ قالب وصنايع ادبي بدون غلتيدن در ورطه ژورناليسم را مي توانست به كمال برساند. خود منزوي با اشاره به غزل « لبت صريح ترين آيه ي شكوفايي است…»(2) دراين باره مي گويد: « نخستين غزلي كه از من چاپ شد منظور غزل در حال وهواي تازه اي است كه راهي را درغزل امروز گشود اين غزل بود درمجله فردوسي سال 1347»(3) متأسفانه چاپ كتاب بعدي منزوي يعني «از شوكران وشكر» سالها به تعويق افتاد و تنها در سال 1368 اين مجموعه به چاپ رسيد كه شامل پاره اي ازآثار نئوكلاسيك موفق او نظير« زني كه صاعقه سا آنك …»(1353) بود اما كتاب «عشق در حوالي فاجعه» كه به فاصله نزديكي از آن چاپ شد جدا از آنكه حاوي بخشي از بهترين آثار او بود به همراه مجموعه «ازكهربا وكافور» توانست چهره زني را در غزل نئوكلاسيك تبيين كند كه از معشوق درشعر گذشته ، فراتر رفته و داراي شخصيت پردازي وحركت در طول وعرض روايت بود. اين رويكرد بر يكي از جريانهاي مهم غزل امروز(جريان اول) تاثيرات فراواني را به صورت مستقيم يا غيرمستقيم گذاشت كه در همين مقاله به بررسي آن خواهيم پرداخت. مجموعه هاي بعدي منزوي تا زمان مرگش به هيچ عنوان قابل بحث و مقايسه با كارهاي قبلي او نبود. زبان منزوي هرچند امروزي ست اما صلابت خاصي دارد كه تركيب آن با محتواي عاشقانه غزلها پارادوكس دلچسبي را به دست مي دهد اما جدا از اين زبان امروزي ونگاه زميني او به معشوق ، شعر منزوي همان دغدغه هاي انسان قرن هفتم را دارد! ابيات داراي استقلال معني و در پي كشف وتكانه و از آن طرف استفاده بكر از قافيه و رديف هستند. منزوي بيش از آنكه محتواگرا باشد به ايجاد زيبايي درسطح غزل فكر مي كند البته قابل ذكر است كه مهارت او نيز در شعرهاي عاشقانه زميني بسيار بيشتر است وهرجا به آن زن ملموس پرداخته قدرت بيشتري راازخود نشان داده است. درهرصورت منزوي تا پايان عمر نيز همان مسير ابتدايي را ادامه داد وبه تجربه جديدي در زمينه غزل دست نزد. دركنار او« سيمين بهبهاني» نيز چاپ مجموعه هاي خود را از سال 1330 آغاز كرده بود اما مجموعه هاي آغازين او نظير «جاي پا» و« مرمر » تنها شامل چهارپاره ها و غزلهايي است كه به هيچ وجه نمي توان بعنوان غزل نئوكلاسيك از آنها صحبت به ميان آورد. اما در مجموعه « رستاخيز»(1353) كم كم آثاري ديده شد كه به نوعي بيانگر حركت او به سمت غزل نئوكلاسيك بودند بخش 1
طلوع : خوش آن دمی که ز آغاز زندگی سبز است حضور و خلوت آدم ز اختیار فراغ نشسته است به بردار آیینه خورشید طلوع سلسله ای نو تلالویی نو را هنوز نبوده ام از هیچ و هیچ هیچم نیست... هنوز نبوده است خدمت ایام در پساپیشم کنون که جلوه ی هستی نمای خود افروخت به شکر لطف و عطایش هزار بار سپاس سپید بودم و الان که با سیاه و سپید... به اختیار ، کدامش به بند خود گیرم ؟؟ ببینم و شنوم ، حضور بستانم قدم قدم زنم و پله پله ره بگشایم نفس نفس زنم و پر کنم نفس به قفس نشان دهم ثمرات گوهر نهانی را زنم نفیر به پرده سرای سفیر دنیایی هجوم عقده ی سینه به لحظه های فراز آه .... زمان چه وحشیانه ز تیکش به تاک می بازد زمین چو فرصتی است وُرا (او را) نشانه خوش سازد به خنده و نیش و کنایه می تازد ... به به به و چه چه کمانه می سازد کنون که باغ وجودت هنوز خندان است به میوه های نارس عمرت حلاوتی باران امیر لحظه لحظه عمرت سپید و گلباران اگر غنیمت نهی.. تو روز باران را .
شعر " بم ،غرور خفته در آوارها " از شاعر "جواد رحیمی"
حلقه زد، جاری ، سرازیر از دوچشم اشک ، یار و همدمم از بغض و خشم لاله ها، گل های ناز کشورم در شبی رفتند خونین از برم پای ذهنم مانده در بهتی سیاه از غروب غنچه ها قبل از پگاه من چه گویم تا نمایم شمَه ای تا برآرم از دل و جان ذمَه ای « بم» تو ای افسانه ی عصر جفا ای غرور خفته در آوارها دست تقدیرت چنین بی تاب کرد ؟ قلب و جان غنچه هایت آب کرد؟ علم و تدبیری کجا تا گل کند غوره ی اشک یتیمان مل کند کاسه ی قلب تو را بندی زند بهر شادی تو لبخندی زند دیده ی گل ها پر از اشک است آب از غم و درد تو شد دل ها کباب هر کسی دست وفا دارد به پیش تا بگیرد گوشه ای از قلب ریش صبح جمعه پنجم دی ماه بود سال هشتاد دو «بم» از ما ربود دست خون آلود غول زلزله در دل مردم فکنده ولوله از چهل قدری فزون باشد هزار طعمه ی این زلزله این غول هار هر که مانده در غم دلداده ای گشته قلبش خون چنان آلاله ای یارب این تقدیر باشد یا بلا ؟ از تو یا از جهل بی فرجام ما سرزمین من تمامش یک« بم »است بهر حفظش پشت تدبیرم خم است ای بزرگان وطن ، یاری کنید فکر بکری بهر گل کاری کنید خار در چشم وطن ، تیری به تن «راحم» ، آرامش ، گرفته از سخن
شعر "تنهایی محض" از شاعر "بابک شهبازی" این جام پر از بوی نفست مانده بر کنار میز و مدام ذهن لحظه ها را پر از مستی و اندوه و گریه می کند
شب سراسر ِ خاطره را بلعیده و نگاه روشن تو خیال ِ شفاف و محض ِ تنهایی است نگاه روشن تو
شب حالا یکسر رفت و آمد ترانه و ترانه است کلمه ها هر گوشه ی اتاق نگاهم می کنند و من جایی ندارم برای پنهان شدن برای گریختن از گفتگو!
دلم می خواهد برایت دوباره جام را پُر کنم همین. دلم فقط همین را می خواهد
خستگی آرزوی آزادی خستگی فلسفه و آن دروغ هایی که تمام حقیقت های ساده را اسید وار سوزاندند دروغ هایی که چشم دیدن ِزندگی را ندارند و وعده های بزرگشان کوچکترین بهانه های زیستن را مسلول می کند دیگر هیچ قله ی بلندی را فتح نمی کنند
چه کوچک بودم که به وعده ای رنگین تو را از کنارم بُردند چه کوچک بودم که هیچ را لمس می کردم و لذت می بُردم و تمام حرف های شوهران ِشاهدُخت های غمگین را پذیرفتم و اوهام ها را با هجوم و تصاحب قبله ام کرده اند! چه کوچک بودم و تو می دانستی کوچک بودم.
دلم می خواهد برایت دوباره جام را پُر کنم همین و همین
و باز این بوی نَفست که حالا سرد و تلخ ِ تلخ است چهره ی بی حالتم را منقبض کند و باز این بوی نفست که حالا تلخ ِتلخ است ذره های کوچک تنهای ام را نوازش کند ذره های کوچک ِ تنهایی محض را.
شعر "به سوی تـــو می آیم" از شاعر "آفرین ولی پور(نرگس)"
می خواهم سرعتم را کم کنم زندگی امروزی...حیاتی بی توازن به هر چه می رسیم، دیگر نمی خواهیمش ! با سرعت می دویم عجله داریم... تلاشی بیهوده، که انرژی ما را ذوب می کند آرامتر برویم صبور تر... مطمئن تر زندگی کنیم با دستهای پر به او برسیم با کوله باری از نیکی ها کوله مان را با حباب پر نکنیم مثل آقا گرگه ی قصه ی خاله بزی که خودش را فریفت و هرگز نفهمید روی دایره ای زندگی می کند که به خودش می رسد !
مقدمه منظور از قالب یک شعر، شکل آرایش مصرعها و نظام قافیه آرایی آن است. شعر به مفهوم عام خود نه در تعریف می گنجد و نه در قالب، ولی شاعران و مخاطبان آنها، به مرور زمان به تفاهم هایی رسیده اند و شکلهایی خاص را در مصراع بندی و قافیه آرایی شعر به رسمیت شناخته اند.
به این ترتیب در طول تاریخ، چند قالب پدید آمده و ؛ شاعران کهن ما کمتر از محدوده این قالبها خارج شده اند. فقط در قرن اخیر، یک تحوّل جهش وار داشته ایم که اصول حاکم بر قالبهای شعر را تا حدّ زیادی دستخوش تغییر کرده است.
1- قالبهای کهن
در قالبهای کهن، شعر از تعدادی مصراع هموزن تشکیل می شود. موسیقی کناری نیز همواره وجود دارد و تابع نظم خاصی است. هر قالب، فقط به وسیله نظام قافیه آرایی خویش مشخّص می شود و وزن در این میان نقش چندانی ندارد. از میان بی نهایت شکلی که می توان برای قافیه آرایی داشت، فقط حدود چهارده شکل باب طبع شاعران فارسی قرار گرفته و به این ترتیب، قالبهای شعری رایج را پدید آورده است :
١- شعرآزاد (نیمایی) : که آهنگ و وزن عروضی دارد اما جا ی قافیه درآن مشخص نیست. مانند برخی از سروده های سهراب سپهری، اخوان ثالث و قیصر امین پور.
شعر نیمایی را از دو دیدگاه می توان بررسی کرد:
الف ) درون مایه
از جهت درون مایه، نگاه به طبیعت و جهان، جهت گیری اجتماعی و بهره گیری از نماد ها در طرح مسائل اجتماعی، بازتاب فضاهای طبیعی و رنگ محلّی در شعر، از ویژگی های محتوایی شعر نیمایی است.
ب ) شکل و قالب
از نظر قالب و شکل، کوتاه و بلند شدن مصراع ها و جا به جایی قافیه ها از ویژگی های شعر نیمایی به شمار می آید.
منظومه ی "افسانه" نیما سرآغاز شعر نو به شمار می آید.
۲ـ شعرسپید (شعرمنثور) : آهنگ دارد اما وزن عروضی ندارد و جای قافیه درآن مشخص نیست. مانند برخی از اشعارسهراب سپهری، اخوان ثالث، موسوی گرمارودی و احمد شاملو
٣- موج نو : که نه آهنگ و وزن عروضی دارد و نه قافیه، و فرق آن با نثر در تخّیل شعری است. مانند برخی از اشعار احمد رضا احمدی
شاعر شعر مي سرايد حالاچه غزل چه قصيده چه مثنوي و چه دوبيتي چه شعر آزاد و سپيد و غيره در هر قالبي كه باشد شعر مي گويد. يا ممكن است كه داستاني را به صورت شعر و يا نيمي شعر و نيمي نثر و يا به صورت آزاد ارائه دهد. به هر حال امروزه ديگر كمتر كسي پيدا مي شود كه مثنوي بگويد ولي همچنان شعرهاي سعدي، حافظ، خيام، فردوسي و... براي مخاطبان و جامعه جذابيت دارد، ضمن اينكه غزل سرايان بزرگي چون سعدي، حافظ، مولانا و... در باب هاي مختلف همه حرفها را زدند و تمام اما هنوز كساني هستند كه غزل هاي خوبي از خودشان به يادگار گذاشته اند. شعر بايد حس خوابيده خواننده و مخاطب را بيدار كند. شعر وقتي در ذهن شاعر است تصوير خود آگاهي شاعر است ولي وقتي روي كاغذ مي آيد ديگر به خوانندگان مربوط مي شود. گاهي شعر رقابت و نوعي گلاويزي ايجاد مي كند. گاهي شاعران درد زيستن را، دلبستگي هاي شان را، اضطرابهاي شان را در حجم و رقص كلمات و شبيه ها و تصاوير ذهني شان (Abestraction) شكل داده و درهم مي آميزند. گروهي از جوانان به شعر زیاد علاقه دارند و حتي اعتقاد دارند كه شعر هم بايد پس از شاعراني چون اخوان، سهراب، سلمان و... سبكي جديدتر داشته باشد به همين دليل ساختارشكني كرده اند و كلمات و حروف و حتي تكرار حروف را به صورت پلكاني و با مضموني جديدتر ارائه مي دهند. نمي شود پيش گويي كرد. قوه تخيل در شعر بسيار مهم است. عنصر حس آميزي، چشم خردبين شاعر، زندگي درويشي او و ديد عرفاني اش، انزواهايش، صلح و سازش او با هستي و گاهي عدم آشتي او با زندگي شاعران را طوري وسوسه مي كند كه در شعر پست مدرن خواننده را بين زمين و آسمان معلق مي كند. شايد شعر براي گروهي ملعبه اي باشد كه چه به صورت داستان چه طنز و شوخي و يا چه شعرهايي با وزن و بي وزن، اما مهم است كه شاعران و نويسندگان با محيط جديد آشنا شوند و ياد بگيرند همانطور که نیما با ادبیات فرانسه آشنا شد و توانست تجددی در شعر نو بوجود آورد و همینطور سهراب و شاملو .........و يا از طريق تجربيات ديگران كه اين مسير را طي كرده اند بياموزند و زياد مطالعه كنند و نكته مهم اين است كه شعر بايد اينجايي باشد طوري كه خواننده حس كند كه شعر مربوط به همين جاست.
روزنامه كيهان، شماره 19892 به تاريخ 15/1/90، صفحه 10 (ادب و هنر)